شعر:

ساخت وبلاگ

درخاطر تو مانده آن شب که تو را کردم
درگوشه این خانه از خواب خوشت بیدار
گفتم که بخوراین را سرخ است وپراز آب است
این سیب خودم چیدم ازآن طرف دیوار
خوردی وخوشت آمد خنده به لبت آمد
گفتی که بکن حالا تعریف ازاین دیدار
یادش همگی خوش باد می دادی ومی کردم
تو درس محبت را من گوش به این اقرار
من عاشق تو عاشق گفتم بده ودادی
آنگاه فشردم من دستان تو را ای یار
شب بود ونفهمیدی درپشت تو بنشستم
تا صبح تو را کردم هرلحظه دعا بسیار
یک لحظه نفهمیدم آب آمد ورویت ریخت
فنجان چپه شد یک آن از دست من بیمار
انگشت خود آوردم کردم همگی سعیش
تا بهرتو برچینم یک شاخه گل شب دار
در دست تو نسپرده تو داد زدی ای وای
گفتی که بکش بیرون از ناخن من این خار

+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 6:46 توسط ققنوس  | 

انجمن ادبی ابوالفقرای شهرگزبرخوار...
ما را در سایت انجمن ادبی ابوالفقرای شهرگزبرخوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaerangazo بازدید : 34 تاريخ : جمعه 17 آذر 1402 ساعت: 14:29